- ذو نفس
- رواندار
معنی ذو نفس - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دارای نفس: ... حسات است مرتن ذونفس را
فی الحال، درزمان
ریشه دار
دونده چون گربه و شیر و سگ
گنده دم گنده دهان بد روان آلوده روان بد فطرت بد نهاد بد سرشت، شهوت پرست
پر حرف روده دراز، هرزه درا یاوه گو
نیکخواه پاک طینت خیر خواه
پر چانه، پر دم پر گوی پر چانه، آنکه در دویدن و مانند آن نفسش دیر تنگ شود: آدم پر نفسی است
خوشبوی، گل سخن آنکه بوی گل دهد خوشبو معطر، خوش سخن خوش کلام
معاشر، مصاحب، همدم: مای غمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ) یا هم نفس (همنفس) صبح قیامت. طول مدت (مانند قیامت در درازی)
ریژ روان شور روان
همدم، قرین، همراه
Breathless, Breathlessly
бездыханный , без дыхания
außer Atem
бездиханний , без подиху
bez tchu
喘不过气的 , 喘不过气地
sem fôlego
senza respiro, senza fiato
sin aliento
sans souffle
buiten adem
หอบ , หายใจไม่ออก
kehabisan napas, tanpa napas
لا يتنفّس , بدون نفسٍ
बेदम , बिना सांस लिए
ללא נשימה
息切れした , 息ができずに
숨이 가쁜 , 숨을 쉬지 못하고
nefessiz, nefessizce
bila pumzi